نقطه مجهول

ساخت وبلاگ

پناه می‌برم به دنیای ساختگی توی ذهنم، از شر چیزهای آزاردهنده‌ی دنیای بیرون(که یکی دوتا هم نیستند).

نقطه مجهول...
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 12:59

برقی که توی چشم‌هاش، گوشه‌ی این دیوار هست، پاشیده می‌شود به قلب سبز پیاده‌رو. و توی رگ‌‌های خیابان جریان پیدا می‌کند. و هرچه می‌تابد، تمام نمی‌شود، تا آرام آرام تمام شهر را در بر بگیرد. تا سر بخورد می نقطه مجهول...ادامه مطلب
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 12:59

داشتم مستندی می‌دیدم درباره ادبیات و موسیقی در دهه چهل و پنجاه و بعد از آن. با خودم فکر کردم سال‌ها و دهه‌های بعد از ما، اگر خواستند مستندی در مورد کارهای ما ببینند، کتابی در مورد دوره‌ی ما بخوانند، د نقطه مجهول...ادامه مطلب
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 12:59

تغییرات برای من به هیچ عنوان نه ناگهانی‌اند، نه عجیب و غریب و تکان دهنده. ذره‌ای به طوفانی که بخواهد همه چیز را زیر و رو کند شباهت ندارند. بیشتر شبیه جریان آبی هستند که جاری می‌شوند و ذره ذره شکل بستر نقطه مجهول...ادامه مطلب
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 12:59

کو ؟چرا کسی به ما نمی‌گوید که درخشش چشم‌های شب، توی کدام سیاهچ نقطه مجهول...ادامه مطلب
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1397 ساعت: 15:04

دست‌هایش را توی سرگیجه‌های گردباد کوچک خانه‌ی همسایه جا گذاشته. نشسته‌است پشت پنجره، به این امید که پای طوفان به باغچه خانه‌ای همان نزدیکی‌ها باز شود. شاید تکه‌ای از دست‌هایش را بیندازد توی خاک، کنار گل‌ها و درخت‌ها. و دست‌هایش هم تکثیر شوند. درست مثل سیاهی مردمک‌هایش..

نقطه مجهول...
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 44 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 20:58

خیره مانده بود به کوچک‌ترین ستاره‌‌ی توی کهکشان. انگشت‌هایش را توی مشت می‌رقصاند، و این صدای رقص کوچک توی دست‌هایش بود، که مثل نسیمی نرم، لابلای تارهای مژه‌هایش می‌پیچید. میان برگ‌ پیچک روی گونه‌هایش می‌وزید.

نقطه مجهول...
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 23:04

شعر می‌خوانم و توی سرم انگار لشکری مهیای جنگ بر طبل‌هایشان می‌کوبند. شعر می‌خوانم و توی دلم انگار پای تمام هفت، هشت میلیارد آدم روی این کره خاکی‌ست، که بر زمین کوبیده می‌شود. و این نگاه من است که انگار به چشم‌های شاعرانه‌ی این کلمات، دوخته شده است. به چشم‌های شاعرانه‌ی این کلمات جاری.. در زندگی من..

نقطه مجهول...
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 20:04

چشم که باز می‌کند، چشمه‌ها و رودها و دریاها و اقیانوس‌های جهان توی فضای کوچک اتاق جاری می‌شوند. کلماتم حالا بعد از هربار سیلی که جان رفقایشان را می‌گرفت، باله و آبشش پیدا کرده‌اند. دوزیست شده‌اند. آماده‌ی باز شدن هرباره‌ی چشمی هستند که آسمان بالای سرمان را هم توی خودش غرق می‌کند. و حالا این منم که می‌ترسم.. از روزی که این کلمات کاملا آبزی شوند. وابسته به طوفان و موج.. روزی که آسودگی عدمشان باشد..

نقطه مجهول...
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 6:58

ایستاده‌ام وسط صحنه یک سالن تئاتر بزرگ و مجلل که خالی از هرگونه تماشاچی‌ست. با لباسی قدیمی به سبک لباس‌های عصر ویکتوریا. ایستاده‌ام وسط این صحنه و مجبورم برای صندلی‌های خالی برقصم و اجرا کنم. رقصی نرم و آرام و شکوهمند اما پر از حزن و اندوه. شروع می‌کنم. آرام و پیوسته. و آنقدر ادامه می‌دهم، تا هندزفری را از گوشم دربیاورند، و خودم را دوباره توی چهاردیواری اتاقم، روی تخت‌خوابم پیدا کنم. 

نقطه مجهول...
ما را در سایت نقطه مجهول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mokhafafo بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:55